حرفهای تنهایی 1

ساخت وبلاگ

انگشتانم روی صفحه ی کیبورد خشک شده است. به دستانم کمی از این مرطوب کننده های مصنوعی زدم، کاش می شد به مغزم هم کمی مرطوب کننده می زد. احساس سنگینی ای روی شانه هایم، قلبــــــــم و نفس هایم دارم. یار که اگاه هست به احوال حالم و خود نیز در تنهایی افکارم غرقم. پا که به دنیای بیرون از خودم می گذارم غرق در دنیایم می کنند .. غرق در سر و صدا و افکار بوی تنفر و نامهربانی ! آه خدایا چقدر به آغوش گرم و پر از محبتت نیاز دارم . چقدر نیاز دارم که به من سوسویی بنمایی و در این بیابان ظلمانی با من سخن بگویی و مرا عفو کنی. خالق جانــــــم ، ای سازنده این عروسک کوکی، ای رهنمای طریقت این طائر پر و بال شکسته، مرا پاک گردان و سپس نزد خود ببرم. مهربانم من واهمه دارم از شرمی که به چهره م می نشیند، آنی که به وصالت برسم! من می ترسم از غضبت بر من بیچاره!

انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین یا الهی و ربی و سیدی و مولای ...

یا غایه امال العارفین به این بنده ی ناتوان، خوار، ناچیز، مستمند و بیچاره ی خودت یاری ده! من بدجور دل تنگم ، دل آشوبم، دل بریده ام از عالم و در پی جبرانم و به تو روی آورده ام. جانا یاری ام ده. به جز تو به فضل که امید داشته باشم؟ به جز تو به که اعتماد کنم ؟ به جز تو ای غیاث المستغیثین به که انتظار مدد داشته باشم؟ من مضطرم! من یاوری ، دوستی، هم صحبتی به جز تو ندارم! دگر خود دانی و این پرنده ی پر و بال شکسته ی شما.

ای که وجودم از وجود توست، نیازمند سرانگشتان نوازشتم.. رقیقم کن باز .. به صبر حضرت زینبی که شناختم قسم، به روضه های حسینی که اشک ریخته ام قسم، من در صدد جبران برآمده ام. باورم کن و خودت فضلت را نصیبم کن.

:: باران کویر ::...
ما را در سایت :: باران کویر :: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dbaranekavirf بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1402 ساعت: 17:55